خاطرات نه ماهگی آقا مهدی یار
سلاااااامممممممم عشقم ببخشیدکه دیر بهت سر زدم بابایی اومده بود دیگه حسابی سرم شلوغ بود.با بابایی رفتیم مشهد برای زیارت و خرید حرم خیلی خلوت بود و بابایی شمارو برد داخل حرم و دست کوچول و و خوشملت و به ضریح زد مامانی هم کلی برات دعا کرد.روز اول رفتیم خرید خوابت و کرده بودی اذیت نشدی ولی فرداش که رفتیم صبح زود ازخواب بیدار شدی و دیگه نتونستی بخوابی.خیلی اذیت شدی وگریه میکردی ماهم ساعت دو برگشتیم. فرداش رفتیم راز پیش عزیز و بابابزرگ که تنها بودن.عزیز و بابابزرگ کلی باهات بازی کردن و توهم غش میکردی از خنده.عزیز از یک دستت میگرفت و رات میبرد توهم با سرعت تمام راه میرفتی وحسابی کیف میکردی.از حرکات الانت خوشگل مامان اینه که از پشتی یا مبل میگی...
نویسنده :
مامانی
16:15